چرا بعد کلی تلاش و رسیدن به خواستههامون، یهو میپرسیم “خب که چی؟” و حس میکنیم همهچی پوچه؟ چرا راههای ساده مثل انگیزشی گوش دادن دیگه جواب نمیده و انگار مشکل خیلی عمیقتر از این حرفاست؟
این سؤال خیلی سنگین و بیرحمه.
میتونه مثل یه سیل بیاد و همه خوشیها و دستاورداتو زیر سؤال ببره و یه پوچی بزرگ تهش باقی بذاره. خیلی وقتها فکر میکنیم میشه با مسکنهایی از جنس کلمات یا سرگرم کردن خودمون این مشکل رو حل کرد، ولی حقیقت اینه که قضیه خیلی عمیقتر از این حرفاست.
این راهها شاید یه کم ما رو داغ کنن و حس خوبی بدن، ولی نمیتونن جواب اون چرایی بزرگ زندگی که ته ذهن همهمونه رو بدن و حتی گاهی رنج رو بیشتر هم میکنن.
شاید این حس داره نشون میده که هنوز اون لذتهای واقعی و عمیق زندگی رو پیدا نکردیم. زندگی فقط دویدن دنبال هدف یا تحمل سختیها نیست.
اون لذت مقصد میتونه رنج مسیر رو جبران کنه و به زندگی معنا بده. “خب که چی؟” اذیتمون میکنه چون حس میکنیم همهچی ته داره، در حالی که ما خیلی بزرگتریم. اگه دنبال یه جواب عمیقتری برای این پوچی هستی و میخوای ریشه این قضیه رو بفهمی و ببینی چطور میشه اون معنای واقعی زندگی رو لمس کرد، حتماً این اپیزود رادیو سایه رو از دستش نده!


