معنای زندگی قسمت پنجم

video
play-rounded-fill

تا حالا شده حس کنی زندگی یه جوری تکراری و بی‌رنگ شده؟ انگار هیچی برات جذابیت خاصی نداره و همه‌چی یه شکل و یه جور می‌گذره. شاید بپرسی چی شد که یهو برای خیلی از ماها، زندگی اینقدر بی‌معنا شد؟
یادتونه تو اون قصه معروف، روباه یه حرف خیلی قشنگ زد؟ گفت همه‌چی تکراریه مگه اینکه اهلی بشی! یعنی چی؟ یعنی با چیزایی که دور و برت هستن، با آدم‌ها، با اتفاقات، یه جور ارتباط ویژه پیدا کنی. ارتباطی که باعث بشه اون چیز برات دیگه یه جسم یا یه اتفاق ساده نباشه، بلکه یه چیزی ورای ظاهر فیزیکیش برات ارزشمند بشه. مثل وقتی که اسم بهار میاد و دلت پر از حس خوب و خاطره میشه، نه فقط یه فصل تو تقویم.
مشکل از اونجایی شروع شد که یه نگاه سرد و ماشینی به دنیا پیدا کردیم. فکر کردیم همه‌چی فقط همینیه که می‌بینیم، فقط فیزیک. انگار دنیا یه ماشین بزرگه و ما هم فقط یه مشت سلولیم که شانسی اینجاییم و کارمون فقط زنده موندنه.
ولی اگه بتونی نگاهت رو عوض کنی و ببینی که این عالم یه چیزی بیشتر از این ظاهر فیزیکی داره، اون وقت زندگی جون می‌گیره! دلت برای چیزا می‌تپه، سختی‌ها قابل تحمل میشن و حتی روزای تلخ هم برات یه جورایی خاطره میشن و یه قشنگی پیدا می‌کنن. انکار کردن اون بعد “ورای فیزیک” باعث شد خیلی از زندگی‌ها رنگ ببازن.
اگه می‌خوای بدونی ریشه این بی‌معنایی کجاست و چطور میشه اون معنای واقعی و ارتباط ویژه با دنیا رو پیدا کرد، حتما این اپیزود رو ببین!

سه سوال اساسی این قسمت

۱. چرا زندگی برای خیلی از ماها یهو اینقدر بی‌معنا شد و حس کردیم همه چی فقط تکراره؟ ریشه این بی‌معنایی از کجاست؟

۲. اگه دنیا فقط یه ماشین مکانیکی نیست و چیزی “ورای این فیزیک” وجود داره، این “چیزی بیشتر” چیه که به زندگی ما معنا میده و اون رو از تکرار درمیاره؟

۳. وقتی بتونیم اون بعد “ورای فیزیک” دنیا رو ببینیم و باهاش ارتباط ویژه پیدا کنیم (همون که روباه شازده کوچولو بهش می‌گفت “اهلی شدن”)، چطور زندگی‌مون رنگ می‌گیره و حتی تلخی‌ها و سختی‌هاش برامون خاطره و ارزشمند میشه؟

قسمت های دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *